آخه خدا تو بگو ... این ممکنه که یه دختر که تا حالا عاشق نشده ، ساده ی سادست ، بی ریا ، بی هیچ دروغ و تزویری عاشق یه نفر بشه ، بهش بگه دوست دارم چون صادقانه دوسش داره ، ولی آخرش اون یه نفر با کمال سنگدلی بهش تهمت دروغگوئی بزنه و بذاره بره ؟ بهش بگه عشق و دوست داشتنت دروغه فقط به خاطر اینکه بدون اجازه ی پدرو مادرم نمی تونم باهاش باشم ولی واقعا دوسش دارم ؟ خدا می شه؟ کجای دنیا این ممکنه؟ هان؟

تو بگو!

خدایا این اتفاق برای این بنده ی تنها و حقیرت افتاده...

با تمام وجودم دوسش داشتم. با تمام وجود... هنوز به یاد خاطره هامون اشک میریزم. وجودش بهم آرامش می داد.تو پاکی و صداقتش شکی ندارم.شکی ندارم.همین طور پاکی و صداقت خودم.

خدایا تو شاهد بودی.مگه نه اینکه از دل بنده هات خبر داری.خوشحالم که تو اینو می دونی و باور داری.خدایا چقدر خوبه که تو هستی.

بهش اعتقاد داشتم.باورش کرده بودم.خوشحال بودم که یه همچین آدمی دوستم داره.اون! اون که هر کسی آرزوش بود فقط بهش نگاه کنه!

خدایا به خدا این بی عدالتیه. به خدا این حقم نبود خدا. حقم نبود!

چون نمی تونستم از نزدیک باهاش باشم ، متهم شدم به دروغگوئی، پستی ، نامردی. خیال می کرد منتظر کیسهای دیگه هم هستم که ببینم کدوم یکی بهترن.از بچه های دانشگاه.باز اشتباه کرد. باز اشتباه برداشت کرد.

خدایا حقم نبود.به خدا حقم نبود.

هنوز دوسش دارم با اینکه قیدمو زده. به خاطر غیرتش رفت. چون به قول خودش نمی خواست کسی تو دانشگاه به چشم انتخاب بهم نگاه کنه ! این مردونگیه ؟ این غیرته که عشقتو که ادعا می کردی فقط به خاطر اون داری نفس می کشی ول کنی به امون خدا؟ آره؟

بدون هیچ نگرانی که چه بلایی قراره سرم بیاد به قول خودت بین این همه گرگ؟ آره؟

خیلی بی انصافی آرش... خیلی بی رحمی... به خدا بی رحمی ... آدم با دشمن خودشم این کارو نمی کنه.هر روز دارم ضعیف تر میشم. چون عشقم رفت. تنهام گذاشت. عهدشو شکست. قلب و دلمم با خودش برد. فکر نمی کنم بر گرده.

ولی به پاکی و نجابت خودم اعتقاد دارم و بهش افتخار می کنم. با غرور سرمو بالا می گیرم.

یه روز بالاخره می فهمه که هم در حق خودش ، هم در حق من بزرگترین ظلم رو کرد...

 

وقتی تو نیستی ...

 

وقتی تو نیستی گم می شه آفتاب

خاکستر می شه حریر مهتاب

از رفتنت من، پر می شم از شب

شب دلهره ، شب اضطراب

وقتی تو نیستی دنیا شب می شه

شب از دل من، شب تا همیشه

بی تو هر نفس تکرار ترسه

لحظه ، لحظه نیست. نبض تشویشه

بی تو نه صدا مونده ، نه آواز

نه اشک غزل ، نه ناله ی ساز

بالی اگه هست ، از جنس کوهه

از رنگ خاک و حسرت پرواز

هیچکی عاشقت این جور که منم ، نبود و نشد ، لاف نمی زنم

من از توئی که بد کردی با من گله می کنم ، دل نمی کنم

من یه مشکل دارم اونم اینه که تو بلاگای دوستان نمی تونم لینک نظرات رو باز کنم که کامنت بذارم.ممنون میشم اگه راهنمائیم کنید.

بهش گفتم. وقتی داشت می رفت.وقتی که ترکم کرد. بهش گفتم وفاداریمو بهت ثابت می کنم. حالا می بینی... بعد از اون دیگه هیچ کس به چشمم نمی یاد.واقعا نمی تونم کس دیگه ای رو به قلبم راه بدم.اشتباه نشه.اینا فقط یه سری جمله های رمانتیک و احساسی نیست. اینا دارن اون دوست داشتنو فریاد می زنن. شاید خیلی ها از این جور حرف زدن خوششون نیاد ، یا فکر کنن که اینا مال یکی دو روزه!!!  نه.... اصلا این طور نیست.از ته دلم دوستش داشتم و دارم.خیلی... بیش تر از اون چیزی که فکرشو بکنین.تو این دوره زمونه شاید خیلی ها راحت از یه نفر که یه روز عاشقش بودن (به گفته ی خودشون) بگذرن و چیزی نگذشته یه نفر دیگه رو جای اون بذارن.... نه....!!!! اینا عشق نیست. بهش ثابت می کنم که عاشقش بودم و هستم.... هرگز نخواست اینو باور کنه... البته بهش حق می دم ولی نه کاملا... هر روز تو دانشگاه با نگاه  دنبالش می گردم.چند روزیه ندیدمش... آخرین بار بهش گفتم دلخوشیم تو زندگی اینه که امید دارم که یه روز بر می گردی و می فهمی که چقدر عزیزی برام و باز دلخوشم به این که هستی و نفس می کشی... بعد از نمازم همیشه برای سلامتی خانواده ام دعا می کنم و اونو هنوز یه عضو از خانواده می دونم.همون قدر عزیز... منتظرم...!!!

منتظر اون روز که بر گرده پیشم و این حرفهایی که از الان به بعد اینجا می زنم رو بخونه و بفهمه که تمام فکر و ذکرم- تو این مدت زجر آور- اون بوده... فقط خودش....